جدول جو
جدول جو

معنی پناه جستن - جستجوی لغت در جدول جو

پناه جستن
پناهیدن، پناهنده شدن
تصویری از پناه جستن
تصویر پناه جستن
فرهنگ فارسی عمید
پناه جستن
(وَ)
پل، مورخ فرانسوی بسال 1858 میلادی در سن میشل دشابریانو از ایالت آردش متولد شد و بسال 1928 در استراسبورگ درگذشت. پل ساباتیه ابتدا کشیش بود و سپس عمر خود را وقف تحقیق در تاریخ مذهب فرانسیسکن (پیروان طریقه ای که سن فرانسواداسیز در سال 1215 میلادی بنا نهاده) نمود و کتب متعددی در این زمینه انتشار داد
لغت نامه دهخدا
پناه جستن
پناهیدن پناه گرفتن
تصویری از پناه جستن
تصویر پناه جستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره جستن
تصویر کناره جستن
کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ زَ دَ)
دوری کردن. عزلت جستن:
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم.
سعدی.
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست
محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ دَ)
گوشه گرفتن. (آنندراج) :
کسی گیرد آرام دل در کنار
که از صحبت خلق جوید کنار.
سعدی.
، وداع کردن، در بر کشیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ کَ دَ)
از بین بردن گناه. پاک کردن آن، بطور کنایه بمعنی بد کسی را گفتن. غیبت کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ هَِ)
تقیه باشد. (حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله) :
گفت ترسایان پناه جان کنند
دین خود رااز ملک پنهان کنند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ تَ)
جویای طریق شدن. در صددپیدا کردن راه برآمدن. جستجو کردن راه:
بدست چپ و پای کردی شناه
بدیگر ز دشمن همی جست راه.
فردوسی.
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست.
فردوسی.
بخندید رستم ز گفتار اوی
بدو گفت اگر با منی راه جوی.
فردوسی.
چودانست خاقان که پیوند شاه
ندارد به پیوند او جست راه.
فردوسی.
شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جوی
گرهمی خواهی که جان و دل بدین مرهون کنی.
ناصرخسرو.
چون راه نجویی سوی آن بار خدایی
کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش.
ناصرخسرو.
بوصفش نداندزبان راه جست
چو او را نبینی ندانی درست.
(از یوسف و زلیخا).
- امثال:
راه جستن ز تو، هدایت ازو.
، بمجاز، استمداد کردن. خواستار دیدار شدن:
همی راه جوید بدین پیشگاه
چه فرمان دهد نامور پادشاه.
فردوسی.
شتروار بار است با او هزار
همی راه جوید بر شهریار.
فردوسی.
که جوید به نیکی ز بدخواه راه
بدیوار ویران که گیرد پناه ؟
اسدی.
بدو گفت روهمچنین راه جوی
ز من هر چه دیدی به شاهت بگوی.
اسدی.
- راه بازجستن، یافتن راه. بازیافتن راه. پیدا کردن راه.
، از طریقت و روش کسی پیروی کردن. حقیقت جستن:
بگفتار دانندگان راه جوی
بگیتی بپوی و بهر کس بگوی.
فردوسی.
بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی.
فردوسی.
، چاره جویی کردن. مآل اندیشی کردن:
چو بشنید ازیشان گرانمایه شاه
سرانجام آنرا همی جست راه.
فردوسی.
به پیشم چه آید چه گویی نخست
که باید ز پیکار او راه جست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَ نُ / نِ / نَ دَ)
طلب نام و آوازه کردن. شهرت طلبی، طلب جاه و مقام کردن. منصب طلبی. نام جوئی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کناره جستن
تصویر کناره جستن
دوری کردن اعتزال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار جستن
تصویر کنار جستن
گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه شستن
تصویر گناه شستن
پاک کردن گناه، غیبت کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه جستن
تصویر راه جستن
در صدد پیدا کردن راه بر آمدن، جستجوی راه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام جستن
تصویر نام جستن
نام و آوازه طلب کردن شهرت طلبیدن، طلب جاه ومقام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گناه شستن
تصویر گناه شستن
((~. شُ تَ))
پاک کردن گناه، کنایه از بدگویی و غیبت از کسی
فرهنگ فارسی معین